ماچوکا
در بخش فيلم هاي خارجي جشنواره فيلم فجر امسال "ماچوكا" محصول مشترك شيلي ،فرانسه ، انگلستان و اسپانيا و ساخته "آندره وود" فيلمساز شيليايي كه فارغ التحصيل رشته اقتصاد و دانش آموخته مدرسه سينمايي نيويورك است، به نمايش در آمد. فيلمنامه ماچوكا را آندره وود به همراه "مامون حسن" و "روبرتو بروداسكاي" نوشته است. آندره وود در زمان کودتا هشت ساله بود و در مدرسه ای درس می خواند که ۱۵ شاگرد از ۴۰ نفر هم کلاسی هایش فقیر و بورسیه بودند که در حاشیه رودخانه "موپوچو" نزدیک مدرسه او زندگی می کردند. و وود این اثر خود را یک اثر اتو بیوگرافانه معرفی می کند.
معمولا آثار سينمايي كه پشت زمينه هاي تاريخي دارند به علت حساسيت هاي ملي فيلمسازان آن ها قابليت شعاري شدن را دارند و اگر اثري از اين دست ، خطابه و شعار نشوند، آثار ارزشمندي به شمار خواهند رفت.
همچنين، معمولا اگر كسي بخواهد فيلمي را نمايش دهد كه مسائل اجتماعي ، اقتصادي و روانشناسانه را در عين و حين نمايش روايت تاريخي نمايش دهد ،بايد دقت بيشتري داشته باشد تا بتواند هر كدام را به طور نسبي به سرانجام مطلوبي برساند. در بسياري از فيلم هاي نئو رئاليست اين تمايل وجود دارد اما به سبب پرداخت ضعيف و تمايل به گنجاندن "بحر در كوزه" فيلم غير واقعي و فانتزي مي شود. به طور مثال در سينماي خودمان ، فيلم هايي از قبيل "سربازهاي جمعه" دچار چنين مشكلي است.
ماچوكا روايت دو پسربچه از دو قطب مختلف اقتصادي و اجتماعي شيلي در روزهاي ملتهب قبل از كودتاي 11 سپتامبر! سال 1973 است كه به سرنگوني دولت مردمي آلنده منجر شد.
گونزالو "ماتيوس كوئر" پسر بچه ثروتمند و خجالتي است كه در مدرسه كاتوليكي "سنت پاتريك" كه مدير آن يك كشيش است ،تحصيل مي كند. خانواده اين پسر كك مكي و آرام كه چهره اي اروپايي دارد، خانواده اي مشكل دار است. پدر خانواده بيشتر اوقات در سفرهاي تجاري است و مادر خانواده با مردي از اشراف دست راستي ، رابطه نامشروع دارد و در قبال اين رابطه علني كه از نگاه گونزالوي نوجوان دور نمي ماند، هدايايي از جمله "كتاب ها يي" براي گونزالو دريافت مي كند.
اين مرد هم كه مثل گونزالو در مدرسه انگليسي سنت پاتريك تحصيل كرده اتفاقا چهره و منشي اروپايي دارد.خانواده گونزالو در اوج تحريم هاي شيلي و وضعيت نابسامان اقتصادي ، اقلام و اجناس مورد نياز خود را از بازار سياه تهيه مي كنند ،از مغازه هايي كه از اجناس انبار شده ، پر است و در عين حال بر سر درهايشان نوشته اند كه آرد و سيگار و ..... نداريم.
پدر
گونزالو معتقد است كه : " نظام كمونيستي و آلنده براي مردم شيلي خوب هستند ، اما براي آن ها خوب نيستند. "
مادر ي كه گونزالو عاشقانه دوستش دارد، رفيقه مرد سبكي است كه تحصيل در مدرسه "سنت پاتريك" چيزي بر اخلاقيات او نيفزوده است و خواهر او به نظر مي رسد كه از روابط آزاد مادر الگو برداري مي كند.
فيلم ماچوكا سعي در نمايش اين واقعيت ها دارد و چنين است كه شخصيت مدير مدرسه پدر "مك آن روئه" که آندره وود شخصیت او را از شخصیت واقعی مدیر مدرسه دوران کودکی خود "پدر ولان" وام گرفته استُُ، در عين حالي كه ضعف هايي دارد ، عده اي از كودكان حاشيه نشين و فقير را در مدرسه خود مي پذيرد تا همپاي كودكاني كه شهريه مي پردازند به تحصيل مشغول شوند. پدرو ماچوكا "آريل ماته لونا" كه بر خلاف گونزالو متعمدانه چهره اي بومي دارد از جمله اين كودكان است.
با ورود اين ژنده پوشان، رابطه اي دوستانه بين ماچوكا و گونزالو ايجاد مي شود و چشم گونزالو را به تفاوت هاي اجتماعي و اقتصادي موجود در جامعه مي گشايد. گونزالو اول با اكراه اما نهايتا به حلبي آباد كه محل زندگي ماچوكا و خانواده اش است، پذيرفته مي شود. حلبي آباد هايي كه مردان آن بي كار و يا دائم الخمرند و يا كارهايي كاذب دارند، كساني كه به گفته مادر ماچوكا به اميد اين كه "مقصر نباشند." به شهرها آمده اند اما، هميشه و نهايتا باز "مقصر قلمداد مي شوند."
عمو زاده پدرو ماچوكا ، سيلوانا "مانوئلا مارتلي"، دختري زيبا و عشوه گر است كه گونزالو را به شدت مجذوب خود مي كند و پدر ماچوكا دائم الخمر مفلوكي است كه براي تهيه الكل مصرفي اش مانند تمام معتادان ديگر، جتي از كپري كه خانه خودش است، مي دزدد.
تضاد هاي ديگري به غير از وضعيت اقتصادي و اجتماعي بين زندگي اين دو نوجوان است كه از جمله ان ها روابط شخصي آن ها با اعضاي خانواده است. ماچوكا و عموزاده اش براي امرار معاش انواع پرچم هاي دست ساز و سيگار هاي قاچاقي را به تظاهر كنندگان مي فروشند. پرچم هاي متعلق به احزاب مختلف براي آن ها فقط اجناسي براي فروشند اما، گونزالو را با مبارزات سياسي و اجتماعي و سرچشمه هاي هر كدام آشنا مي كند. مثلا مي بيند كه آن هايي كه بر ضد آلنده تظاهرات مي كنند، به طبقات مرفه و بي درد اجتماع و همچنين مفسدان اجتماعي مرتبط اند كه در اين جا با نام حزب ناسيوناليست ملي ، بر عليه آلنده شعار مي دهند. و طرفداران آلنده ، فقرا و حاشيه نشينان و كارگران هستند كه اميدوارند تا جايگاهي داشته باشند. ازجمله آن ها هم پسري از حلبي آبادهاست كه به همراه ماچوكا به كلاس آن ها آمده و در انتهاي فيلم و پس از پيروزي نظاميان توسط سربازان به مكان نامعلومي برده مي شود.
نكته ظريف اين قسمت فيلم اين است كه گونزالو جايگاه تك تك اطرافيان خود را در اين مناقشات درك مي كند. مثلا دوست پسر فاسد خواهرش كه به او زور مي گويد و نادان و سطحي و بي مغز است و گونزالو در معرفي او به ماچوكا مي گويد : " او يك احمق است." در جمع ناسيوناليست ها شعار مي دهد و گونزالو پس از ديدن او در جمع ناسيوناليست ها پرچم قرمزي را كه متعلق به ناسيوناليست هاست و او براي كمك به دوستان حلبي آبادي خود براي فروش در دست دارد، زير پاهايش له مي كند. مادر گونزالو هم كه رفيقه مردي از همان احزاب راستي است در تظاهرات با عده اي از زنان هم قماش خود با لباس هاي شيك و دامن هاي مدل اروپايي بر ضد آلنده شعار مي دهند و درگيري مادر گونزالو با دوست دختر جديدش كه با ناسزا او را فاحشه خطاب مي كند، براي او چالشي سخت مي شود . "دو زني كه او هر دو را دوست دارد. "
اگرچه كودتاي 11 سپتامبر! شيلي پشت زمينه اين فيلم است اما پرداخت اجتماعي و روانشناسانه آن برجسته و قابل تامل است.
از نظر سياسي فيلم كليشه هايي دارد اما خسته كننده نيست.
ديواري كه گونزالو و ماچوكا از كنار آن عبور مي كنند در اول فيلم و هنگام وحدت ملي شعار " جنگ داخلي ، نه" را بر خود دارد كه هنگاه اغتشاشات "نه " آن خط خورده و "جنگ داخلي" ديده مي شود و هنگامي كه دولت نظاميان با حكومت نظامي بر سر كار مي آيد ، ديوار سرتاسر رنگ خورده و ديگر هيچ شعاري بر ديوار ديده نمي شود زيرا " همه آزادي ها سلب شده اند."
يكي از صحنه هاي جذاب فيلم صحنه اي است كه كشيش كه مدير مدرسه است ، براي آخرين بار پس از كودتا به مدرسه مي آيد. اينجا تعمدا او را براي نخستين بار با لباس كشيشي مي بينيم. او پس از خوردن تمام نان هاي مقدس مراسم تعميد كه نگاه شاگردان را به همراه دارد، شمع را خاموش مي كند و مي گويد كه : " اين مكان ديگر مقدس نيست."
مكاني كه سربازان در تمام قسمت هاي او مانند پادگان حضور دارند ديگر قداستي ندارد.
كشيشي كه براي پذيرش چند كودك فقير در مدرسه اش با اعتراض زرمندان و سرمايه داران رو به رو شده بود در اين صحنه توسط "ماچوكا" با يك خداحافظي ساده قدر داني مي شود كه موجب جسارت ديگر دانش آموزان و خداحافظي و قدرداني دسته جمعي آن ها مي شود. در واقع اين جا اگرچه كمي به كليشه اما فيلم از يك پيام اخلاقي هم بي بهره نمانده است كه البته موجب بيرون آوردن ماچوكا از جمع شاگردان و اخراج اين "پيشرو" مي شود.
تراژدي كودتا، به پايان دوستي منجر مي شود. سیلوانای زيبا و سركش با شليك مستقيم گلوله كشته مي شود در حالي كه براي نخستين بار در فيلم پيراهن سفيد مردانه اي ! بر تن دارد. گونزالوي وحشت زده براي نجات از حلبي آباد و سربازان در زمينه اي از دود و آتش و شليك گلوله ها كه فضاي اين قسمت فقير شهر را پر كرده است ، ناچار طبقه اجتماعي خود را به رخ مي كشد و مي گويد كه به اين جا تعلق ندارد، از سربازان مي خواهد كه به لباس ها و "آديداس " اصل و آلماني او كه هرگز در حلبي آباد يافت نمي شود نگاه كنند و او را رها كنند تا به قسمت، خود كه مرز آن زمين فوتبالي است! باز گردد.
در بازگشت گونزالو ي گريان كه حالا دوستانش را از دست داده مي بيند كه آتش كودتا خانواده او را حتي متمول تر كرده است در واقع ، خانه آن ها حالا باغ وسيعي هم دارد و فرش ها و .. معشوق مادرش بي دغدغه در باغ نشسته و ....
اگرچه گونزالو براي اعتراض در مدرسه اي كه حالا خالي از بچه هاي فقير است و حتي آموزگارش هم عوض شده ورقه خود را سفيد مي دهد اما بي شك " معصوميت او هم از دست رفته است."
اين فيلم كانديد و برنده 8 جايزه ازجمله جشنواره هاي گويا و ليما شد و در نظر سنجي هاي مخاطبان 8 ستاره از 10 ستاره را كسب كرده است . اگرچه منتقداني چون "مايكل اتكينسون" ، در "ويليج وويس" در نقدي كه بر اين فيلم نوشته اند آن را مصنوعي ، شعاري و كليشه اي بر شمرده اند و نوشته اند كه فيلم طبقه سازي نادرستي انجام داده و خوب و بد مد نظر خود را در مقابل هم قرار داده است. اما كساني هم مثل "تيم نايت" در "ريل" در نقد خود درست برعكس، بي طرفي آن را ستوده اند. و نوشته اند كه حسن اين فيلم اين است كه هيچ شخصيتي سياه يا سفيد نيست، حتي مادر خيانتكار گونزالو مادر عاشق و مهرباني براي كودكانش است و يا سيلوانای عشوه گر كه توسط نظاميان كشته مي شود در عين حال بدجنسي ها يي دارد كه به وضوح به نمايش در مي آيند در واقع فيلم قضاوت هاي خود را به ما تحميل نمي كند. يكي از مخاطبان شيليايي " آي ام دي بي" كه بر اين فيلم يادداشتي نوشته است، نوشته كه حتي لباس هاي استفاده شده در اين فيلم به دقت انتخاب شده اند و به شدت با آن چه كه نزديك به سه دهه قبل بود هماهنگ هستند. او نوشته كه براي مردم شيلي اين فيلم واقعا قابل توجه و بخشي از آن چيزي است كه بر آن ها گذشته است." مت مك نالي" هم در عين اذعان به اين كه اين فيلم از "kes"و "انجمن شاعران مرده" وام گرفته است ، آن را ستوده است.
اگرچه فيلم ضعف هايي دارد ازجمله برخورد اتفاقي گونزالو با تك تك افرادي كه مي شناسد در تظاهرات و يا تقليد از صحنه ها يي از فيلم هايي نئورئاليست از اين دست مثل صحنه حضور سه نوجوان در سينما و يا دوچرخه سواري بر دوش هم و .... اما بي ترديد فيلمي به ياد ماندني است . با موسيقي دوست داشتني بر صحنه هاي پر شور آن كه پس از گذشت اين همه سال از زمان فيلم، آن را زنده و جاري نشان مي دهد.
يكي از سكانس هاي جالب فيلم سكانسي است كه براي پايان اين مطلب در خاتمه ذكر مي كنم:
پدر مست ماچوكا در حلبي آباد به سمت گونزالو اشاره مي كند و از ماچوكا مي پرسد: اين پسر كيست؟؟
ماچوكا: دوست من!
پدر: هه، دوست تو؟!!
پدر در حالي كه به سر تا پاي گونزالو نگاه مي كند :
دوست تو! ! پنج سال ديگر او در دانشگاه درس مي خواند و تو توالت ها را مي شويي.. ده سال ديگر او در كارخانه پدرش كار مي كند و تو هنوز توالت ها را مي شويي.. پانزده سال ديگر او به جاي پدرش صاحب كارخانه است و تو همچنان توالت ها را مي شويي و او دوستي چون تو را به ياد نخواهد آورد...
سیلوانا: واگر تو به مستي ادامه دهي تا بيست سال ديگر زنده نخواهي بود
سیلوانا به سمت گونزالو مي رود و مي گويد: هي اشراف زاده، دو گروه هرگز دروغ نمي گويند..بچه ها و مست ها...
سینما ....زبان قدر عصر ماست ..زبانی تفکر برانگیز و پویا که هر روز کامل تر و رساتر می شود . علاقه و نگاه من به سینما هم به این دلیل است. اين وبلاگ آرشيوي از ياد داشت هاي پراكنده سينمايي من است كه براي دسترسي خودم و سينما دوستان گرد آورده ام.