معمای پیکاسو

بين سال هاي 1931و1933 كلوزو باخيلي از فيلمنامه نويسان در نوشتن متنهايشان كه بيشتر فيلمهاي كوتاهي بودند، همكاري كرد ؛ به عنوان دستيار كارگردان براي" آناتول ليتواك" و همچنين كارگردان آلماني،" دوپون" به كار مشغول شد و در سال هاي 1932 و1933 به تهيه نسخههاي فرانسوي از فيلم هاي آلماني پرداخت.
در سال 1933 ضعف سلامتياش موجب شد كه مدتي از هر گونه فعاليتي چشمپوشي كند و چهار سالي را در آسايشگاه مسلولين به نقاهت بگذاراند. او اين دوران را دوران سازندگي خود بيان مي كند؛ مدرسه اي كه به گفته ي او موجب شد تا دريايد كه انسان ها چگونه تلاش مي كنند. دست و پنجه نرم كردن كلوزو با مرگ شايد موجب طنز سياه و تلخي باشد كه در آثار او وجود دارد. فواصل زياد بين كارهاي او همچنين موجب شد تا پروژههاي بسياري ناكام بمانند ،اگرچه يكي از آنها به نام "l'enfer" توسط كلود شابرول ساخته شد.
كلوزو در سال 1938 بار ديگر به فيلمنامهنويسي بازگشت و در سال1942 اولين اجراي كارگرداني خود را با تريلر "قاتل در شماره بيست و يك زندگي مي كند" با بازي پيير فرزني به پرده آورد. فيلم بعدي او "كلاغ" "Le Corbeau" براي او هم شهرت و هم بدنامي به بار آورد و تقريبا حرفهاش را تكميل كرد.درام تعليقي كه دربارهي شهر كوچكي در فرانسه است كه از ترس نامههايي كه با قلم سمي كسي كه با عنوان كلاغ امضا ميكند، به وحشت افتاده است. اين فيلم به تندي كيفيت زندگي در فرانسه را مورد انتقاد قرار داد.
زماني كه يك شركت نازيها اين فيلم را توليد كرد، جنجالها بر اين مضمون اوج گرفتند كه اين فيلم براي تبليغات ضدفرانسوي ساخته شده است.
پس از آزادي فرانسه از آلمان نازي، فيلم موقتا از نمايش منع و كلوزو به مدت شش ماه از انجام هر گونه فيلمسازي محروم شد و تا سال 1947 فيلم ديگري نساخت.
كلوزو صنعتگري ماهر و استاد تعليق بود، با اين كه از شوخطبعي هيچكاك كاملا بيبهره بود اما او را هيچكاك فرانسه مي نامند. هيچكاك ،كلوزو را رقيب سرسختي براي خود ميدانست و ميخواست كه بر فيلم شياطين"Les diaboliques" برتري يابد و عدهاي معتقدند كه "سايكو "را به آن دليل ساخت.
فيلم هاي معروف و برجسته كلوزو"مزد ترس" و "شياطين" هستند كه هر دو در گيشه هم بسيار موفق بودند و در خارج از فرانسه هم به شهرت رسيدند. در فيلم مزد ترس همسر برزيلي كارگردان" ورا كلوزو" بازي مي كند كه در 1950 با كلوزو ازدواج كرد و در1966 بر اثر بيماري از دنيا رفت. فيلم هاي كلوزو به صورت تيپيك تريلرهاي پر تنش رواني مانند آثار هيچكاك هستند با اين تفاوت كه آرامش و سبكي بيشتري دارند.فيلم هاي غيرترسناك كلوزو منعكس كننده ديدگاه بدبينانه او به اجتماع و تشكيلات آن بودند. حتي عاشقان در فيلمي مانند "Manon" و حقيقت "La Variete" به شكل تيپيك، غير اخلاقي اند و تقديرشان اين است كه يكديگر را زجر دهند.

فيلم "معماي پيكاسو" مستند برجسته اي است كه كلوزو دربارهي پيكاسو و هنرش ساخت كه از آثار برجسته و به ياد ماندني سينماي مستند است كه در سال 1988 به عنوان "گنج ملي" فرانسه ثبت شد. كلوزو پيكاسورا كه دوست دوران كودكياش بود ،متقاعد كرد تا مستندي دربارهي او بسازد كه فيلمبرداري آن سه ماه طول كشيد.
كلوزو معمولا فيلمنامههايش را خودش مينوشت؛ غالبا از رمانهاي موفق اقتباس ميكرد؛ او كارگردان نكتهسنج و دقيقي بود و هر صحنه را خيلي پيشتر از آن كه تهيهي فيلم آغاز شود ، كاملا طراحي مي كرد.
مشكل پسندي و نكتهسنجي كلوزو نظر منتقدان و كارگردانان موج نو را در دهه 1960به خود جلب كرد؛ علاوه بر استادي در تعليق، كلوزو به دليل استانداردهاي بالاي اجرا و سبك بصري تجربياش عليرغم خلق و خوي خشني كه داشت، مورد توجه قرار گرفت.
فيلمهاي او جوايز بسياري در سراسر دنيا به دست آورد از جمله نخل طلاي كن 1953 براي فيلم "مزد ترس" و اسكار بهترين فيلم خارجي 1960 براي فيلم "حقيقت".
كلوزو خيلي زود پس از مرگ همسرش با يك آرژانتيني كه سي سال كوچكتر از او بود، ازدواج كرد . ادامه بيماري او موجب شد تا پروژههاي بسياري در سالهاي آخر عمرش به سرانجام نرسند.
و سرانجام، در 1977 و در 69 سالگي در پاريس درگذشت.

اين جملات كه روايت آغازين فيلم معماي پيكاسو است، به روشني هدف فيلمساز از ساختن چنين فيلمي را بيان مي كند.
كلوزو مي خواست كاري جديد در حيطه هنر انجام دهد؛ كاري فراتر از نشان دادن آثار و يا مصاحبه با هنرمند، چنانچه در نريشن اول فيلم مي شنويم، او مي خواست كه پيكاسو در برابر دوربين زندگي كند؛ پس صحنه هاي فيلم را به بوم پيكاسو تبديل كرد. جايي كه حدود سي اثر در برابر چشمان بينندگان شكل ميگيرند . اگرچه شرط پيكاسو براي انجام چنين پروژه اي نابودي بومهاي نقاشي شده در حين فيلم بود اما، سينما آن آثار نابود شده را به بهترين شكلي حفظ كرد و خود به اثري هنري از چندوجه تبديل شد. نه تنها ماجراي پيكاسو و زندگي اش ثبت و براي آيندگان ضبط شدند، بلكه آثار هنرياي خلق شدند كه در هيچ جاي ديگري به جز اين فيلم، وجود ندارند. اگرچه حفظ دو تابلو از اين مجموعه تاييد شده است اما بقيهي آثار به جز در اين فيلم در جاي ديگري وجود ندارند.
تكنيك كار كلوزو جالب و بديع بود؛ دوربين بر روي بومي فوكوس مي شود كه هنرمند در پشت آن نشسته و ما تنها خطوطي را كه هنرمند خلق مي كند، مي بينيم و در آفرينش او سهيم مي شويم. آن چه كه در بوم استاد مي بينيم،با رنگ و شكل و تصاوير در برابر ديدگان ما جان مي گيرند، تغيير مي يابند و از نو خلق مي شوند. خلق اثر، خط به خط دنبال مي شود تا روند شكلگيري و ذهنيات خالق اثر درك شوند. 
به گفته "مارتي ميپز" در نقدي كه بر اين فيلم نوشته است، كلوزو بعد سوم زمان را به دو بعد پرده
اضافه مي كند و اثري سهبعدي ميسازد. خطوط سادهي هندسي و يا طرح كارتوني پيكاسو با افزودن لايه هاي رنگ متعدد و يا خطوط تازه به اثري هنري مبدل مي شود. بر نقاشيهاي جدي تر او، طرحها تكميل و اصلاح و رنگ ، نور ، سايه و عمق به آن ها افزوده ميشود.
گاهي دوربين، نقش پيكاسو را خط به خط دنبال مي كند؛ گاه نقاش را بر صحنه دنبال مي كند؛ يكبار كلوزو اين روند را از آخر به اول انجام مي دهد بي آن كه از حقه هاي معمول فيلمسازي در آن استفاده شده باشد. عقبگرد فيلم، راهي براي تجزيه و تحليل نقاشي پيكاسو و ماجرايي است كه بر آن گذشته است.
پيكاسو در حين فيلم مي گويد كه بايد خطر كرد و به عمق داستان رفت. بدون شك پيكاسو سخاوتمندانه مي خواست كه ديگران در لا به لاي اين خطوط، عمق ذهنيات و احساسات اورا ببينند و هنر و سبك منحصر به فرد او را درك كنند و براي همين پذيرفت كه اين فيلم ساخته شود. كلوزو هم هدفي فراتر از ساختن يك مستند معمولي داشت؛ او عميقا مايل بود كه زمان را ثبت و هنرمند و هنري را كه به آن ارادت داشت ،جاودانه كند.
موسيقي و تصاوير فيلم با هم هماهنگ و گويا هستند. مثل طرح هايي از گاوبازي اسپانيايي كه موسيقي هماهنگ با خودش را دارد و اشاره اي به زادگاه پيكاسو ، اسپانيا است. 
فيلم ويژگي هاي شخصيتي پيكاسو را با تصاوير و بدون كلام، آنچنان كه شايسته يك فيلم است، به نمايش مي گذارد. پيكاسو خستگي ناپذير و قانع ناشونده است. لايه هاي رنگ را پي در پي بر هم مي ريزد و خطوط قبلي اش را اصلاح و يا نو مي كند و تنها زماني دست از اين خلق مداوم مي كشد كه : "مردم به اين احساس گرايش دارند كه اين كار تمام شده، اين من را آزار مي دهد ، اما چنان ميكنم كه آنها ميخواهند و كار را تمام ميكنم."
شاخ و برگ هاي درخت و بوته اي ، فلسهاي ماهي حلوايي مي شود كه آن هم به خروس تبديل ميشود ، اما در دو دقيقه اي كه كلوزو براي رنگ آميزي به پيكاسو ميدهد، خروس نهايي هم به ديوي تبديل مي شود. چيزي كه غير ممكن بود بدون ديدن تصاوير اين فيلم و روند خلق اثر، تصور كنيم.
كلوزو كه خودش نقاش آماتوري بود،ارزش اثر اصيل هنري را به خوبي ميدانست. چه كسي مي داند؟ شايد كار كلوزو در تشريح و تبيين سبك بديع "كوبيسم" بود كه درك كاملي از آن وجود نداشت و كلوزو و هنرمند با هم پذيرفتند كه با سينماي مستند، روشنگري ببينندگان را به عهده بگيرند.

معماي پيكاسو
هنرپيشه:پابلو پيكاسو
تهيه كننده و كارگردان: هانري ژرژ كلوزو
موسيقي: ژرژ اوريك
مدير فيلمبرداري: كلود رنوار
دوربين: ژاك رايپوروكس
دستياران:دانيا ديوو و موريس كامينسكي
صدا: ژوزف دو بريتين
تدوين صدا:هانري كولپي
تدوين تصوير: هانري ژرژ كلوزو
رنگ:كلود لئون
كمپاني:فيلم سونور
محصول: 1956 فرانسه
شرح فيلم
مانند ماتادوري كه با يك گاو وحشي رو به رو مي شود و از چشمان اش شراره ميبارد، در برخورد هنرمند با سه پايه نقاشياش شراره اي در چشمانش زبانه ميكشد؛ حركت قلم مو ، اثري هنري را جلوهگر مي سازد كه در برابر چشمان ما جان ميگيرد و ميرقصد.
در سال،1955 كلوزو به پيكاسو پيوست تا فيلم هنري كاملا نو كه ميتوانست لحظات رازگونه خلاقيت را ثبت كند، بسازد.
آن دو با يكديگر به تكنيكي نو و بازنگري شده دست يافتند. فيلمساز دوربين خود را رو به روي يك سطح شفاف قرار داد كه هنرمند طرح خود را با جوهر ويژه اي كه از آن عبور مي كرد، مي كشيد. در واقع كلوزو برعكس تصويري را كه پيكاسو مي كشيد، ثبت مي كرد و اين چنين صفحه فيلم به بوم نقاشي هنرمند تبديل شد كه خودش در آن صفحه حضور نداشت. كارهايي كه استاد خلق كرد از بازي بازي طرح هاي سياه و سفيد ساده تا نقاشيهاي ديواري تكميل شده بودند كه با استفاده از تكنيك "قطع_حركت"در دقايق كوتاهي تكميل شدند.
فيلم كلوزو بيشتر از يك دهه در دسترس كسي نبود ؛فيلمي كه روح بخش، افسون كننده و فراموش ناشدني است و در سال 1988 دولت فرانسه آن را به عنوان "گنج ملي" اعلام كرد.
تاريخچه پخش
شركت فيلم "لوپرت" كه بازوي خانهي هنري "يونايتد آرتيست" است، راز پيكاسو را در آمريكا به نمايش در آورد. فيلم كه جايزه ي ويژه ي هيئت داوران جشنواره كن 1956 را برده بود، در اكتبر 1957 در نيويورك به نمايش در آمد. نمايش فيلم، از طرف روزنامه نگاران با بازتاب هاي متفاوتي رو به رو شد.
نيويورك تايمز فيلم را بيشتر يك سرگرمي نوري دانست تا يك اثر جدي هنري، در حالي كه هرالد تريبيون فيلم را اثري مهم در حيطه هنر معرفي كرد كه سرگرم كننده نيست. اكران تئاتري فيلم بسيار كوتاه و در فرانسه كمي درگيشه موفقتر بود. بعد از چند سال، حق پخش فيلم منقضي شد و فيلم به مدت يك دهه از ديدگاه مخاطبان بيرون رفت.
در 1980 طرح هايي براي خلق موزه اي كه به كارهاي پيكاسو اختصاص داشته باشد، مطرح شد و "مارين كارميتز" از شركت"MK2" فرانسه را برانگيخت تا درباره به دست آوردن حق تكثير فيلم و حقوق بين المللي تكثير آن، تلاش كند.
هنگامي كه كلوزو طرح ساختن فيلم را با پيكاسو ، پيريزي كرد ، هنرمند، پخش تجاري فيلم را براي مدت پنجسال به "فيلمسونور" بخشيد و پيكاسو هم با اين شرط موافقت كرد كه آثار خلق شده ، پس از تكميل فيلم ، نابود شوند و پس از پنج سال تمام حقوق به پيكاسو واگذار شود.
"ژاكلين پيكاسو" بيوهي هنرمند، براي پخش جهاني فيلم مردد بود. تكميل قرارداد "MK2"، دو سال طول كشيد. پس از 500 صفحه كاغذبازي و گفت و گو با عوامل حافظ حقوق ودارايي پيكاسو، كلوزو و فيلمسونور، سرانجام اين كار انجام شد.
پس از نمايش دوباره درفستيوال كن در سال 1982و همچنين فستيوال فيلم مونترال ، معماي پيكاسو بار ديگر اجازه پخش تجاري در فرانسه و اروپا را دريافت كرد.
برخورد مشتاقانه منتقدان و مخاطبان بسيار موجب شد تا براي پخش آن در آمريكا، حداقل يك ميليون دلار درخواست شود. پس از دو سال كه اين مبلغ پذيرفته نشد، كاهش قيمت، درخواست و پذيرفته شد. شركت ساموئل گلدوين حق پخش فيلم را خريد و سرانجام فيلم در 1986 در امريكا اكران شد و نسخه ويديويي آن را "وسترون ويدئو" تهيه كرد.
زماني كه گلدوين "مترومديا" را در اواسط سالهاي 1990 فروخت، وسترون ورشكست شده بود، تمام حقوق منقضي و به مادام كلوزو واگذار شد. "مايلستون" و" تله ديس" مذاكرات با مادام كلوزو را در پيگرفتند و پس از يك سال قرادرادي جديد به امضا رسيد .
مايلستون نسخه هاي جديدي را با استفاده از نگاتيوهاي داخلي ساخت كه برتر از نسخه هاي اوليه بودند و هماكنون در دسترس عموم قرار دارند.
جزييات ساخت
در مقاله پيشگويي كننده اي كه در شماره اي از مجلهي "كتابچه هنر"نوشته شده" كريستين زروس" از خاطره ي مكالمه با پيكاسو چنين مي نويسد:
خيلي جالب خواهد بود تا صحنه نقاشي با دوربين ثبت شود؛ نه تنها صحنه نقاشي بلكه مسخ كنندگي آن؛ اين كه كسي ببينيد كه چگونه هنرمند توسط روندي ذهني راهي براي كريستاليزه كردن روياي خويش مي يابد؛ اما آنچه واقعا كنجكاوي را تحريك مي كند اين است كه آدم ببيند كه تصوير، اساسا تغيير نمي كند و نگاه اوليه عليرغم ظهور اثر، دست نخورده باقي مي ماند.
بيست سال بعد اين مضمون واقعيت معماي پيكاسو شد.
كلوزو كه خودش نقاشي آماتور بود، نخستين بار در 12 سالگي هنرمند بزرگ را ملاقات كرد. آن دو چون مردان بزرگسالي كه دوست و همسايه بودند، مدتهاي دراز امكان همكاري را بررسي كردند؛ اگر چه يك چيز مسلم است و آن اين كه آن دو نمي خواستند يك مستند مرسوم بسازند. هر دو به ثبت شيوهي تكامل يك نقاشي به غير از شيوه هاي مرسوم سينمايي كه در آن هنرمند و يا كارشناس صحبت مي كند و دوربين بر فراز شانه هاي هنرمند ايستاده و تنها قطعات كوچكي از بوم ديده مي شود ، معتقد بودند.
در كاتالوگ فستيوال كن از قول كلوزو چنين نوشته شده است:
اغلب فيلمهايي كه درباره نقاشي ساخته شده اند،خيلي خوب هستند اما همه يك ضعف ساختاري مشترك دارند كه آن محدود شدن تحليل كار در فضا با راهنمايي ديد مخاطب از يك جز به جزيي ديگر است كه اين به فراترين فضيلت اثر تصويري كه هماهنگي است، بي توجه است.
پياده كردن اثر هنري به اجزاي جداگانه ، تكان دادن آنها در يك كيسه ، بيرون كشيدن و دوباره جمع كردن آنها مثل قطعات يك پازل تنها ميتواند با "قصابي" يا حقه هاي افسونگرانه مقايسه شود و من شك دارم كه اين بازي، دركي صحيح از بوم به دست دهد. در اين كار من و پيكاسو خود را از هر "قطعي" در هر دو معني اش منع كرديم. تحليل طراحي و نقاشي، يك تحليل به ترتيب و پشت سر هم است؛ اين ، موجب تبيين الگوي فكري خالق اثر است. با رهاشدن از تغيير مكان دوربين، مي توان موجب سادگي بيان و تفسير شد. از آن جا كه ما متقاعد شديم كه واژگان هرگز نمي توانند به ارزشهاي انتزاعي نزديك شوند.
هنگامي كه پيكاسو شيشه ي جوهر كادوي آمريكايي را دريافت كرد ، دريافت كه اين جوهر اين ويژگي را دارد كه بر كاغذ پخش و از طرف ديگر كاغذ ديده شود و يك تصوير بي نقص ارائه دهد و اين راه حلي براي كار بود. پس دوربين رو به روي فريم قرار گرفت و بر كاغذ عبور دهنده جوهر فوكوس كرد ، اينچنين، لحظه واقعي خلق اثر مي توانست ثبت شود.
گروه كوچك فيلم پيكاسو در استوديوي" ويكتورين" نيس كه از ويلاي پيكاسو يعني كاليفورني در تابستان 1955 دور نبود ، جمع شدند.
"هانري كولپي" تدوينگر در مقاله اي در شمارهي 58 مجله ي"كتابچه سينما" كه در آوريل 1956 منتشر شد، چنين نوشت:
تمام همكاري فيلم ، از پيش پا افتادهترين تا مهمترين فعاليتها ، حس شركت در ماجرايي خاص و يگانه بود. كار از ظهر تا شب، از جولاي تا پنجم سپتامبر ادامه داشت؛تصورات هميشه پويا و بارور پيكاسو، همواره فوران مي كرد و او در حالي نقاشي ميكشيد كه گروه با شگفتي و حيرت آن را تماشا مي كردند.
پيكاسو گفته بود كه اگر سينما مي توانست رامبراند را به هنگام خلق اثر به تصوير بكشد، حالا اين جا موقعيتي بود كه نسلهاي آينده، هنرمند نابغه و تاثير گذاري را در حين كار ببينند.
آريانا هافينگتون در كتاب "پيكاسو ، خالق و نابودگر" فضاي گروه را چنين بيان مي كند:
در استوديوي ويكتورين همه جور ماجراي غافلگير كننده وجود داشت، عرق كردن، تنش، هيجان ، خستگي، همهمه ، گيجي ناگهاني صدابردار ،قلاب و وسايل سر هم بندي شده و لحن تلخ كلوزو كه با آن نيات خود را در حالي كه تب آلوده پيپش را مي كشيد، اعلام مي كرد: "هدف من ساختن يك فيلم پداگوژيكي براي آنهايي است كه به هنر علاقهمندند."
كلوزو در آغاز، فيلم ده دقيقه اي كوتاهي ساخت.پس از اين تعجيل آغازين، او و بقيهي گروه كه زبانشان با ديدن كار پيكاسو بند آمده بود و توسط هنرمند كه هر روز با ايده اي نو به مجموعه مي آمد ،بر انگيخته شده و به وجد آمده بودند، كلوزو مصمم شد تا براي پروژه بلندتري سرمايه گذاري كند . با ترس از اين كه اين موضوع آوانگارد، سرمايه گذار را جلب نكند، كلوزو با" ژرژ لورو" از فيلمسونور كه بزرگترين شركت تهيه فيلم فرانسه و تهيه كننده دو فيلم قبلي او بود، تماس گرفت. لورو موافقت كرد تا پشتوانه لازم براي تهيه فيلم را در محتوايي برتر از محتواي اوليه ،در حين تابستان فراهم كند.
كلوزو يك بخش از فيلم را كه او و پيكاسو را درگير مي كرد و شرح مي داد كه دوربين بايد در چه وضعيتي باشد و قوانين بازي چيست را نوشت و زماني كه پيكاسو تاييد كرد كه مي خواهد با رنگ و روغن روي بوم هاي بزرگتري نقاشي كند، كلوزو موفق به برآورده كردن اين خواسته حتي در سينماسكوپ شد. تكميل آخرين نقاشي عظيم La plage de la garoupe" " بيشتر از هشت روز طول كشيد.
همانطور كه هانري كولپي مي گويد:
جنگ بين اهداف هنرمند و مقاومت مواد، روند خلاقانه تلاش را به همراه داشت و خلق الساعه نبود؛ آن چنان كه معمولا به نظر مي رسد كه طرح هاي في البداهه اي هستند.
اگرچه مابقي فيلم، تخيل شكست ناپذير پيكاسو را نمايش مي دهد و جمله معروفاش را كه :"من جست و جو نمي كنم، مي يابم." پيروزي و شكست هر دو طنين حقيقتاند.
چينش بوم برعكس با رنگ و روغن كار نشد ، اگر چه كلوزو نمي خواست كه فوريت عمل خلاقانه را واگذارد مخصوصا در مكان هايي كه طرحهاي جوهري بسيار برجسته و تاثيرگذار بودند ؛ او از هر حركت قلم مو فيلم گرفت و اين موجب خروج هنرمند از فريم شد. اگر چه در تئوري اين روند شروع_توقف كاملا با كار خود به خودي متضاد بود اما كلوزو به راه تازه و تكميل شده اي دست يافت كه مي توانست اين توهم را به دست دهد كه نقاشي جلوي چشم بينندگان جان مي گيرد. او تكه هاي فيلم را به ترتيب قرار داد و يكي را در ديگري حل كرد. در آغاز نقاط بخيه ديده ميشدند و بعضي از آنها 300 نقطه وصل داشتند.بررسيهاي آزمايشگاهي نشان داد كه رنگ هاي خاصي نمي توانند با موفقيت قوام خود را بر روي پرده حفظ كنند. تكنيك هاي " ال تي سي" به آمريكا رفت و با راه حلي بازگشت . توده رنگ شناور برداشته ميشد و بر مكان موردنظر قرار مي گرفت. اين روند موجب تحقق كار پيكاسوي عجول شد.
مدير فيلمبرداري "كلود رنوار" برادرزاده ژان رنوار فيلمساز انسانگراي معروف فرانسه بود و در نخستين روز فيلمبرداري پيكاسو چنين زمزمه كرد:"اوه، نوه ي آگوستين رنوار! "
فيلم سياه و سفيد بر روي يك نگاتيو رنگي پرينت شد ، به جز در قسمتهايي كه منحصرا بخشهاي رنگي صفحه را پر مي كرد.با چنين شيوهي فيلمبرداري، كلوزو آرزو داشت كه بيننده به اين باور برسد كه دنياي واقعي سياه و سفيد است و هنر دريچه اي از سرزمين رنگها به روي آدمي مي گشايد.
به جز يك مقدمه و ميان پردهاي كوتاه كه در آن پيكاسو بر خلاف جهت ساعت مي دود، فيلم ديالوگ اندكي دارد." ژرژ اوريك" از پيشگامان آهنگسازي و دوست قديمي پيكاسو قطعه فوق العاده اي طراحي كرد كه در حالت و طول، مناسب اجراي بصري باشد كه آن موجب غنا ي درام فيلم و تعليق آن شد. در پايان هر نقاشي ، لحظه اي سكوت به احترام تكميل آن برقرار مي شود و سپس قطعه اي ديگر متناسب با محتوا در آغاز نقشي ديگر به گوش مي رسد.
پيكاسو مقرر كرده بود تا پس از تكميل فيلمبرداري، همه بوم هايي را كه براي فيلم كار شده، نابود شود و به اين ترتيب فيلم خودش تبديل به اثري هنري شد.
در ژانويه سال 1957"ري بردبري" شايد به طعنه در داستان كوتاهي با عنوان "در فصل هواي آرام" كه بعدا به "تابستان پيكاسو" تغيير نام داد، داستان زوج جواني را بيان مي كند كه به ديدار پيكاسو به فرانسه ميروند و پيكاسو نقاشيهاي عظيم بر شنهاي ساحل مي كشد كه موجهاي برآمده از دريا آنها را مي شويد.
"لئوناردو كلادي" در يك مقاله خبري به سال 1986در "فيلم كامنت" گزارش كرد كه "آرنولد گليمشاير" از گالري نيويورك گزارش كرده كه وجود دو نقاشي "La corrida" و La plage de la Garoupe" "كه در فيلم معماي پيكاسو خلق شده بودند ، تاييد شده است . گليمشاير كه زماني به عنوان ارائه كننده آمريكايي آثار پيكاسو خدمت مي كرد، وجود اين دو اثر را تاييد كرده اما گفته كه نمي داند كه هماكنون چه كسي اين آثار را در اختيار دارد.
همچنين هنوز اثري كه پيكاسو به شوخي و به رسم يادگاري به هنگام توليد فيلم ساخت، موجود است. مجسمه اي كه سرش از جعبهي لنز، بدنش از پايهي چراغ و ساقهاي او سه پايه بوم و تعدادي جعبه كهنه بودند. تهيه كننده تلويزيوني "ديويد ولپر" اين اثر را از پسر پيكاسو و حافظ منافع او ، "كلود پيكاسو" خريد و مجسمه را به موزهي هنر لوس آنجلس اهدا كرد.
در فوريه 1986 ولپر در مقاله اي در نيويورك تايمز نوشت كه پيكاسو از كلوزو خواسته بود تا در انتهاي فيلم نبايد اثري از آثار هنري توليد شده در فيلم باقي مانده باشد.
كلوزو مانند همه فيلمهايش، ستارهي داستان را به مرز خستگي رساند. مجبورش كرد تا در حضور گروه و در گرماي بعد از ظهر تابستان كار كند كه با شيوه معمول كار خودش كه جرقه هايي خلاقانه در اواخر ساعات شب داشت، متضاد بود.
پيكاسو تنها مي بايست كه متدهاي كاري اش را مطالعه و در در زير گرماي شديد استوديو كار كند كه به گفتهي او:" موجب مي شود كه خورشيد بيرون، چونان خورشيد سرزمين هاي يخي باشد."
در صحنه هاي اين فيلم ،هنرمند كه تنها شلواركي بر تن دارد، بسيار جوانتر از مردي 75 ساله به نظر مي رسد و به شروع و قطع هاي لازم براي فيلم خو كرده است.
افسردگي پيكاسو در زمستان 1955 افزايش يافت و در آن زمان، پيرو دستورات پزشك از كار منع شد. او از اين كه در نمايش خصوصي فيلم حضور يابد، سر باز زد . ژاكلين كه بعدها همسر او شد، پيغامرسان نااميدي اوريك و كلوزو از عدم حضور او در نمايش خصوصي شد و سرانجام پيكاسو را به نمايش برد در حالي كه ژاكت پلوخوري زيبا و كلاه محبوب اش كه كلاه "bowler" انگليسي بود را به سر داشت.
جريان منتظر و سرِپا ايستاده ملاقات كنندگان شيفته براي ديدن "ستاره" آمده بودند: ژان كوكتو ، ژاك پرهوِ، لوئيس بونوئل و بقيه كه با هم وزوز مي كردند.
هنگامي كه فيلم در كن به نمايش در آمد، عليرغم انتظار ، تقريبا هرج و مرج رخ داد. مخاطبان آن چنان واكنش دشمنانه اي نشان دادند كه از پيكاسو خواسته شد تا در نمايش بعدي حاضر شود و بينندگان فيلم را آرام و توجيه كند؛ با اين وجود، فيلم جايزه ويژه هيئت داوران را از آن خود كرد.
آندره بازين با شرح اين فيلم با عنوان "داراي اهميت غير قابل مقايسه" نوشت:
اگر كنشي وجود داشته باشد ،به موقعيتهاي دراماتيك معمولي كاري ندارد، اين استحاله اي خالص و آزاد است. اساسا دركي مستقيم از آزادي ذهن است، دركي تعبيري توسط هنر و تشخيص اينكه آزادي باقيماندني است. پس نمايش چنين فيلمي به ارزش هايش مي افزايد هنگامي كه تصاوير برجسته و نوپديد در برابر چشمان ما خلق مي شوند
منتقد جواني كه براي مجله "كتابچه سينما" مي نوشت ، "فرانسوا تروفو"در قطعه اي شورانگيز دربارهي معماي پيكاسو چنين نوشت:
فيلم شاعرانه اي است كه در آن غوطه ور مي شويم. اثري هنري توسط پيكاسو در برابر ديدگان ما خلق مي شود . اين معجزه اي است كه در صورت لزوم ، عظمت سينما را توجيه مي كند.
در سال 1961 يادداشت برنامه موزه هنرهاي مدرن نيويورك گفته هاي كلوزو را چنين منتشر كرد:
حالا عاشقان هنر مي توانند در لابه لاي تجربه هاي يك نابغه همان طور كه شكلگيري خطوط را مشاهده مي كنند و سايه ها و رنگ هاي فوق العاده را ميبينند كه در هم مي آميزند، زندگي كنند. به شما تذكر مي دهم كه حتي نمايش يك استاد بالا و پايين هاي خودش را دارد. پيكاسو ومن هر دو احساس ميكرديم كه ثبت اين زحمات مهم است. خيلي از سختيها و ناكاميها برجسته تر از پيروزي هاست... من اميدوارم كه همه در اين هيجان شريك شوند؛ آن چنانكه من شدم آن هنگام كه منحني اي را دنبال كردم كه هنرمند دوست داشت به سمت راست، بر قسمت چپ كاغذ ترسيم كند و پيكاسو ، جادوگري وراي خودش است كه گلي را به پرنده اي تبديل ميكند و با همه خستگي از پيمودنها ، خستگي ناپذير جرقه مي زند چهارمين خطوط آتش فشان واقعي خطوط و رنگها كه تمام موضوعات دوران زندگي اش را منعكس ميكند. آثاري تمام نشدني چون كوريداس خونين، زندگي بيجان و برهنگي كه از ذهن بارور او تراوش مي كند. او ما را وا مي دارد تا فكر كنيم كه جادوگر پيري قلم ها و نقاشي ها را مواج مي كند.
پيكاسو و سينما
پيكاسو هم از نظر انساني و هم از نظر حرفه اي قبل از معماي پيكاسو در سينما ظاهر شده بود. او در مستند" نيكول ودرس" با عنوان "زندگي فردا آغاز مي شود." كه در آن فيلمساز علاوه بر پيكاسو مصاحبه هايي با آندره ژيد، ژان پل سارتر ،كوربوزيه و بقيه داشت ، شركت كرد.
"ژرژ سادول" در مقالهي از "پيكاسو سينماگر" كه در مجله "نامههاي فرانسه" به سال 1961 منتشر شد، ياد ميكند . از فيلمي كه در1950در آن به عنوان دستيار فيلمي 16ميلي متري، همكاري داشته است.
"هانري لانگلوا" ، بنيانگذار "سينماتك" فرانسه، پيكاسو را متقاعد كرد كه فيلم كوتاهي براي فستيوال خاصي كه در "آنتيبس" برگزار مي شد، تهيه كند؛ پيكاسو و گروه كوچكش بازي بازي فيلم را در استوديوي او در "والوريس" كه پيشتر يك كارخانه عطرسازي بود، فيلمبرداري كردند. پيكاسو في البداهه مجسمه اي را سرهم بندي كرد؛ بنا بر زماني كه عادت داشت اشكال كوچكي را بر روي بازوي خواهرش بكشد و صورت مرد فيلمبردار را با نقاشي به ماسكي زنده و كارتوني بدل كرد كه خارج و مرئي مي شود. (مثال هايي از هنر موقتي براي حفظ بر روي سلولوئيد)
در 1961 هنگامي كه سادول مقاله اش را منتشر كرد، فيلم توسط عموم ديده نشده بود و زير شيرواني ويلاي قديمي و وسيع هنرمند كه به عنوان موزه اوليه آثار او استفاده مي شد ، ناپديد شده بود.
كارگردان بلژيكي "پل هازارتز" نيز دوفيلم درباره هنرمند در سال 1950 با عناوين "از رنوار تا پيكاسو" و "ديدار با پيكاسو" ساخت. فيلم آخري صحنه اي دارد كه در آن پيكاسو بر روي يك بشقاب بزرگ شيشه اي كه هنرمند را از دوربين جدا مي كند مخلوقات اسطوره اي نقاشي مي كند.
بيننده كار را كه برعكس جان مي گيرد مي بيند اما نه به مانند فيلم كلوزو، چون پيكاسو همواره ديده مي شود و چشم مي تواند انتخاب كند كه بر روي شيشه و يا هنرمند ، هر كدام كه بخواهد متمركز شود.
"آلن رنه" مدير خانهي هنر كلاسيك "هيروشيما عشق من" و "آخرين سال در مارينباد" با "پل الوار" شاعر و دوست صميميِ پيكاسو مصمم شدند تا فيلم مستند كوتاه اما قوي "گوئرنيكا" را با توجه به نقاشي پرده اي پيكاسو و به اين نام بسازند و اين فيلم ساخته شد؛كات هاي كوتاه و شات هاي دراماتيك نقاشي با اشعار الوار درباره زشتي هاي جنگ تلفيق شده است.
"لوچيانو امر" ايتاليايي در سال 1955 فيلم كوتاهي تهيه كرد كه به سادگي پيكاسو نام گرفت. فيلم وارد جزييات بيشتري از زندگي و كار پيكاسو از دوران ملال و غم گوئرنيكا مي شود. شامل قسمتي است در محل والوريس كه در آن پيكاسو مثل هميشه چابك بر روي نردبامها در گنبد معبد صلح حركت مي كند تا ديوار نمايي بسازد كه توسط بيوگرافري به نام "رونالد پنروز" چنين شرح مي شود:
ديوپرنده غول پيكري كه نابودگري اش در دست هاي يك قهرمان بزرگوار، آشكار مي شود.
اپيزود دوم، پيكاسو را در حال ساختن مجسمه اي بزرگ نمايش مي دهد كه از اشياء پيدا شده مختلفي كه در روي زمين استوديو اش پيدا كرده، ساخته شده است و به گفته پنروز حس تجربه و تمرين در آن موجود است.
فيلم معماي پيكاسو نقطه عطفي براي جاودانه كردن پيكاسو و هنرش بود؛ حتي روزنامه نگاراني كه غالبا به آثار اينچنيني، مهر نمي ورزند با شگفتي از آن ياد كرده اند. "پائولين كانل" مي نويسد: " از هيجان انگيزترين و شادي بخش ترين فيلم هايي است كه ساخته شده."
"ريموند جي اشتاينر" از "آرت تايمز" مي گويد:"اين اثر خالص و شادي بخش است ، جشني براي چشمهاست فيلمي كه هركس به هنر و روند خلاقانه آن علاقه دارد، بايد آن را ببيند."
نيوزويك در شماره اي معماي پيكاسو را از اصيل ترين مستندهاي هنري بر ميشمارد كه تا كنون ساخته شده و" كاترين رمبو" از" دترويت فري پرس" آن را ناياب ، با ارزش ، غير قابل جايگزيني مي داند، موقعيتي غير موازي براي مشاهده يكي از برترين ذهنهاي خلاق دنيا در قرن بيستم به مثابه ديدن ميكل آنژ در حال نقاشي كليساي سيستين.
معماي پيكاسو دستمايه كار بسياري از سينماگران امروزي شده است . كارگردان ايتاليايي" وينچنزو ناتالي" در مصاحبه اي مستقيما اعلام كرده كه براي ساختن مستند "Tideland" از اين فيلم الهام گرفته است. اگرچه صحنه پاياني نسخه ويديويي چنانچه" مارتي ميپز" در نقد خود بيان مي كند به علت محدوديت سايز تلويزيوني با آن چه كه بر پرده سينما ديده مي شود، متفاوت است و قادر به نمايش زاويه جالب حركت معنيدار دوربين نيست ، اما مهم اين است كه فيلم سرانجام پس از زماني طولاني باز به نمايش در آمد تا كوبيسم، پيكاسو و اثر باارزش كلوزو را نمايش دهد.
پی نوشت: این مطلب ترجمه و تالیفی است با استفاده از منابع موجود اینترنتی.
Picasso
Mystery of Picasso
Henri georges clozot
Le Mystere de Picasso
سینما ....زبان قدر عصر ماست ..زبانی تفکر برانگیز و پویا که هر روز کامل تر و رساتر می شود . علاقه و نگاه من به سینما هم به این دلیل است. اين وبلاگ آرشيوي از ياد داشت هاي پراكنده سينمايي من است كه براي دسترسي خودم و سينما دوستان گرد آورده ام.