بازیافت زندگی
مستند روزهاي تاريك [1] ساختهي مارك سينگر[2] در سال 2000 نه تنها به عنوان نخستين ساختهي يك فيلمساز و برنده جايزههاي متعدد، فيلم قابل توجهي است بلكه همچون بسياري از فيلمهاي مهم و تاثير گذار از تجربهي شخصي به جاي تحقيقِ صرف سود برده است. سينگر به شكل دائمي و به مدت دو سال در شرايطي كه فيلم دربارهي آن است، زندگي كرده و مانند بيخانمانهاي فيلمش در پستترين و غير قابل تصورترين شرايط براي بقا جنگيده است.
روزهاي تاريك، سياه و سفيد ساخته شد تا سينگر به راهنمايي دوستش توجه كرده باشد؛ مشورتي كه به او هشدار مي داد كه در ساختن چنين فيلمي كه در تاريكيهاي زيرزمين مي گذرد، نورپردازي، تكنولوژي و دانش فيلمبرداري بالايي نياز است كه سينگر هم به عنوان تهيه كنندهاي فقير و هم به سبب عدم تجربه قبلي فيلمسازي، نداشت. دوستش به او گفته بود كه اگر اين فيلم را رنگي بسازي ممكن است تمام نماها به شكل فاجعه آميزي سبز يا قرمز از آب در بيايد و سوژه خوب فيلمت را تحت الشعاع قرار دهد.
اگرچه سينگر نخستين و آخرين كسي نيست كه دربارهي بي خانمانها فيلم ساخته اما اين فيلم از جهات مختلفي متفاوت است كه توانسته ارزشهاي آن را بعد از يك دهه حفظ كند. سكانس ابتدايي فيلم به سادگي ايستگاه پن[3] در منتهتن نيويورك را نشان مي دهد كه با ورود قطار زيرزميني آمتراك[4] آدرس دقيق ماجرا را در اختيار مخاطب قرار مي دهد. افرادي كه در فضاهاي اطراف ريل قطار زيرزميني زندگي مي كنند درست مانند فقراي اطراف ريل هاي روي زمين از تصادف با قطارهاي تندرو ترسي ندارند اما ترسها و دغدغههاي بزرگ تري دارند. اين آدمها مثل موشها زندگي خود را با بازيافت دورريخته هاي ديگران مي گذرانند، آن چه را كه شخصا به دردشان مي خورد و به قول يكي از آنها در وضعيت خوبي از نظر كارآيي است، حفظ مي كنند و بقيه را مي فروشند. با وجود كپر نشيني و نبودن سرويس بهداشتي و شير آب اين زندگي كاملا جريان دارد و نمايشگر بشري است كه به خاطربقا و تطابق با شرايط حتي فلاكت را توجيه ميكند اگرچه با كمترين شانس و يا اميدي براي تغيير اين زندگي مانند سكانس خراب كردن كپرها آن را با پتك خرد ميكند. فيلم از سانتي مانتاليزمي كه در نمونههاي داستاني و حتي ايراني اين فيلم وجود دارد،كاملا مبرا است. اگر نمايش لحظات خوب ياري و انساندوستي را در اين فيلم مي بينيم، به شدت مستند و راست است ، شايد خودي بودن فيلمساز يعني مارك سينگرِ بي خانمان به هنگام ساخت فيلم سبب شده تا بي خانمانها با دوستشان در جلوي دوربين سخن بگويند نه با كسي كه آنها را به شكل سوژه چرب و نرمي براي موفقيتي در حوزه سينما مي بيند. اگرچه سينگر فقط زندگي چند نفر از 75 نفري را كه در هنگام ساختن اين فيلم زير زمين زندگي كرده اند را دنبال مي كند اما از همه چيز مي پرسد از شيوه زندگي، غذاخوردن ، اجابت مزاج، اعتياد.... و مخصوصا آرزوها و اميدها ...
اين اشخاص پس از بي خانماني به خاطر جبر اين شرايط را پذيرفته اند و دليل بيخانماني بسياري آلودگي به مواد مخدر بوده است. يه قول تيتو[5] يكي از اين شخصيت ها: " هيچ آدمي كه عقل سالمي دارد اين نوع زندگي را برنمي گزيند." هشتاد درصد اين افراد معتاد بوده اند اگرچه بعضي مثل رالف[6] پس از بي خانماني اعتياد را ترك كرده است.
پس از معرفي آدرس اين بي خانمانها در سكانس نخست يكي از آنها از سوراخي به محوطه زير زمين وارد مي شود و همزمان موسيقي زيباي فيلم با حركت دوربين در امتداد كپرهاي زيرزميني آغاز مي شود.
موسيقي فيلم ساختهي دي جي شادو[7] معروف است كه فيلمسار بدون اجازه از آلبومهاي او براي فيلم انتخاب كرده كه البته آهنگساز با ديدن فيلم تحت تاثير قرار گرفته و با استفاده از اين قطعات موافقت كرده است.
فيلم مانند بسياري از فيلمهاي مستند با آغاز روز اين افراد شروع مي شود و ما همراه افرادي مي شويم كه به قول يكي از آنها زندگي شان كاملا غير قابل برنامه ريزي است چرا كه به دلايل متعدد ممكن است كه اين كپرهاي ساخته شده از مقوا و چوب و كهنه دورريختههاي ديگران در فرداي آن روز نباشد. نمونهي آن خانهي زني از اين بي خانمان ها به نام لي[8] است كه خانه اش را به خاطر يك تسويه حساب شخصي و يا كينه ورزي و يا چيز ديگري كه در فيلم بيان نمي شود در آتش سوزي عمدي مي سوزانند. اگرچه اين اتفاق موجب مي شود كه حس همدردي بقيه با او در فيلم نمايش داده شود و اتفاقا بسيار تاثير گذار بيان مي شود و نهايتا رالف كه به شكلي يكي از افراد خاص اين جمعيت است او را درخانه اش مي پذيرد. دعواها ، بگو مگوها و شوخيهاي اين افراد لحظات جالب فيلم را رقم مي زند. اين خانوادهي زيرزميني وابستگيهاي انساني به هم دارند و مانند موشهايي كه همه جاي فيلم ديده مي شوند به همزيستي و تعامل رسيده اند. موشها گاهي دقيقا از همان پسماندههايي تغذيه مي كنند كه بعضي از آن ها به عنوان غذا در ظرفي جمع و براي خوردن گرم مي كنند و در همان سكانس گفت و گوي دو نفر را مي شنويم كه يكي از آنها به اين شيوهي تغذيه اعتراض مي كند ولي ديگري سعي در توجيه او دارد با گفتن اين كه اين غذا متنوع ، سرشار از ادويه و مهم تر از همه تميز است و دوستش در جواب او مي گويد كه اين غذا تميز بود! كه اشاره به تغذيه از ته مانده هاي غذا در آشغالهاي رستورانها و خانهها دارد.
استحمام و سيستم دفع فضولات اين افراد اگرچه در اين فيلم به تصوير كشيده مي شود اما بر عكس فيلم هايي كه اين روزها ساخته مي شود حفظ وقار و شخصيت اين سوژه ها در اولويت است.فيلمساز از صحنه هاي كاملا برهنه حتي به هنگام استحمام اين افراد و يا ارتباطات جنسي نمايي نشان نمي دهد و فقط صحنهي تكرار شونده آتش زدن شيشه كراك را در كلوز آپي نشان مي دهد. آن هم درست بعد از نمايش نمايي كه لي ماجراي اعتيادش و دوري اش از خانه را كه موجب سوختن دو فرزندش شده تعريف مي كند ؛جايي كه لي با رنجي تاثير گذار از اين كه زندگي اش را به آتش كشيده ابراز پشيماني مي كند.
نكته اي كه شايد موجب نظر مثبت اكثر منتقدين و مردم به اين فيلم شده باشد اين است كه اين افراد از طبقه متوسط هستند، زبان آنها نسبتا تميز و عاري از الفاظ ركيك است و به جز واژه هاي معمولي و مصطلحي كه حالا پس از يك دهه حتي در فيلم هاي داستاني و ترانه هاي پاپ و رپ مثل نقل و نبات به كار مي روند، واژگان زننده اي استفاده نمي كنند.
ما اين افراد را دوست داريم چرا كه سينگر به دنبال دلسوزي و يا تحقير هيچ كس نيست فيلمساز كه در هنگام ساختن اين فيلم بسيار جوان بوده است به شكل واضحي مي گويد كه هر كدام از ما مي توانست يكي از آنها باشد . اين افراد از اين كه خانوادههايشان را بي سرپرست رها كرده اند و اين كه در زندگي شان انتخابها و تصميم هاي اشتباه و ويرانگر داشته اند، پشيمانند و احساس گناه مي كنند و اگرچه از سيستم اشتباه و بيكاري شاكياند اما تقصير خود را هم مي پذيرند ؛ مانند آدم هاي روي زمين، حيوانات خانگي دارند و به آنها عشق مي ورزند. سگها و گربهها هم دوست و همبازي و هم نگهبان آنها ازشر موشها و غريبههاست و اين افراد كه خود گرسنه و درگير مسائل بهداشتياند، دغدغه غذا دادن و نظافت حيوانات عزيزشان را دارند.
صحنههاي بيرون از زيرزمين اين فيلم بسيار محدود است و متعمدانه بيشتر در شب فيلمبرداري شده به جز دو سكانسي كه در فضاهاي بستهي زبالهجويي و بازي با يك كودك در فضاي باز مي بينيم. فيلمساز به تعامل اين افراد با آدم هاي ديگر نپرداخته است با اين كه فيلم به ما مي گويد كه زندگي اين افراد از فروش بازيافتيهاي به درد بخور در آشغالها مي گذرد ما هيچ صحنه اي از اين خريد و فروش ها و خروج از اين ايزولگي نمي بينيم. شايد سينگر اجازه چنين نمايشي را نداشته و شايد عمدا نخواسته تا دنياي تاريكي را كه به نمايشش همت گماشته با دنياي روشن بياميزد!
در اواخر فيلم پس از اين كه كلمات ضربالعجل پليس براي ترك كپرها در مدت سي روز و همچنين ممنوعيت فيلمبرداري از اين سوژه بر صفحه فيلم نقش مي بندد، با يك افسر و يك مددكار به مدت بسيار كوتاهي مصاحبه مي شود كه از پي گيري قضايي وضعيت اين بي خانمان ها سخن مي گويد كه بعضا بيست و پنج سال است كه زير زمين زندگي مي كنند.
فيلمبرداري و صدا برداري بي ادعاي اين فيلم اتفاقا درخشان است. سكانسهاي بصري و هم محتوايي ما از اين ميل به آزادي و تاسفشان از دلتنگي براي آزادي هايي كه زير زمين داشته اند و در آپارتمان وجود ندارد، مي شنويم اگرچه شادي زايد الوصفشان را براي بازگشت به زندگي در نور را هم مي بينيم. شادي كه با اميدواري سكانس نهايي تكميل مي شود.
قهرمانهاي واقعي اين فيلم در پاسخ هايشان به مستندساز بسيار جدي و صادق هستند مثل سكانسي كه خوليو در بارهي حيواناتش در زيرزمين حرف مي زند . سينگر به دنبال روانشناسي، جامعه شناسي ، زيباشناسي، اخلاق و مقوله هاي ديگري كه در اين سوالات جدي مطرح مي شود و قابل بررسي و تعمق است، نيست حتي نمي خواهد اين شيوه از زندگي را كه خود شخصا برگزيده و يا ناگزير گرفتار آن شده نقد كند يا به چالش بكشد اما همه اين دستاوردها به خاطر مستند سر راست، بي پيرايه و دقيق او به دست مي آيد. بخشي از تاريخ كساني كه به همراه موشها در زير ايستگاهي در منتهتن نيويورك زندگي كرده اند وبا بازيافت زندگي و ستايش آزادي اگرچه در تاريكي ،نفس كشيده اند.
این مطلب در شماره ۱۱۱ فیلم نگار منتشر شده است.
[1] Dark Days
[2] Marc Singer
[3] penn
[4] Amtrack
[5] Tito
[6] Ralph
[7] DJ Shadow
[8] Lee
سینما ....زبان قدر عصر ماست ..زبانی تفکر برانگیز و پویا که هر روز کامل تر و رساتر می شود . علاقه و نگاه من به سینما هم به این دلیل است. اين وبلاگ آرشيوي از ياد داشت هاي پراكنده سينمايي من است كه براي دسترسي خودم و سينما دوستان گرد آورده ام.